مهاجر غربت.(اجتماعی.فرهنگی.علمی
این وبلاگ سعی بر این دارد که تمامی اطلاعات اجتماعی.فرهنگی. وعلمی روز را ارائه دهد


شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند

عشق بورز آری حتی به کسانی که دلت را شکستند

دعا کن برای آنها که نفرینت کردند

و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست

از محبت و مهربانی حتی  خارها گل میشود

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود

نیک میبینم که نه زود است و نه دیر

مهربانی حاکم کل مناطق میشود

یادمان باشد که : حرفهای کهنه از دل کهنه بر میایند یادمان باشد که دلی نو بخریم .

یادمان باشد که :اندک است تنهای من در مقایسه به تنهای خورشید




تاریخ: چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

 

بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود. بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد . عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود. عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود. انسان چیست ؟ شنبه: به دنیا می آید.  یکشنبه: راه می رود.  دوشنبه: عاشق می شود.  سه شنبه: شکست می خورد.  چهارشنبه: ازدواج می کند.  پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.  جمعه: می میرد.  ...... 

جملاتی از دکتر حسابی




تاریخ: چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

 دایره اول
نام افرادی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من می دهند و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود نام کسانی را که از دنیای من فاصله دارند و بیشترین کشمکش را با آنها دارم

همه ما دلمان می خواهد که احساسی خوب در مورد خودمان داشته باشیم و گاهی اوقات نداریم! گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان بستگی به تاثیری دارد که دیگران روی ما می گذارند. آنهایی که در دایره آخر هستند و سعی می کنند که اعتماد به نفس ما را از بین ببرند

نمی توانی کسی را مجبور کنی که دوستت داشته باشد و گاهی حضور در کنار افراد نامناسب باعث می شود حتی در مقایسه با تنهایی ات، بیشتر احساس تنهایی کنی...

در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول ممکن است باعث شود راهت را گم کنی یا شاید باعث شود وجود خودت که تو را "تو" می کند را ازدست بدهی

گاه سالها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی به همین دلیل بسیار مهم است که افرادی را در اطرافت داشته باشی که دوستت بدارند حتی گاهی بیشتر از آنچه که خودت می توانی خودت را دوست داشته باشی

در مواجه با افراد از خودت بپرس: این فرد چه حسی در من ایجاد می کند؟ در کنار او می توانم خودم باشم؟ با او می توانم رو راست باشم؟ می توانم به او هرچه می خواهم بگویم؟ در کنار او احساس راحتی می کنم؟ وقتی او وارد می شود چه حسی به من دست می دهد؟ و وقتی می رود چه حالی می شوم؟ وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او روراستم؟ آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا به خودم ببالم؟

فلسفه وجود این پنج دایره شناخت است، نه پیش داوری، پس با خودت روراست باش

با افرادی که در نظر تو بد خلق اند، مدارا کن، و خودت را مقید نکن که چون به صرف اینکه با کسی در سر کار و یا اوقاتی ممتد هر روز زمانی را می گذرانی باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی

در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود

از خودت بپرس، در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم؟ آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند.
با این افراد و در کنار آنها، قدرتمندی و ارزشهای مشترک با آنها داری و با حضور آنها در زندگیت، دنیا را زیباتر می بینی. دوستان و همراهانی خارق العاده!

دایره دوم

جای کسانی است که به رشد معنوی تو کمک می کنند، مربیان، آموزگاران و شاید هم افرادی که تنها برای وقت گذرانی خوبند. بیرون رفتن و خندیدن. چیزی به تو اضافه نمی کنند ولی در عین حال هم باعث نمی شوند که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی

دایره سوم

همکاران و اقوامند و شاید هم آدمهای خنثی، کسانی که نقش بسیار کوچکی در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند و تاثیر آنها نیز تنها همان چند ساعتی است که با آنها هستی. هیچ زمانی در غیر از ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمی کنی و به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند

افراد این دایره در محدوده کار و وظایفشان با تو هستند و لاغیر

دایره چهارم

سر آغاز عزم راسخ توست! آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند. افراد این دایره لزوما" با خود واقعی تو مرتبط نیستند. حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که تنها دورادور با کار آنها در ارتباطی. افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند.

در کنار آنها نمی توانی راحت باشی و وقتی آنها را می بینی شاید حتی آشفته و پریشان شوی

دایره آخر

جای دورترین افراد است. جای آدمهایی که به تو لطمه زده اند، تحقیرت کرده اند، کسانی که همیشه به تو انرژی منفی می دهند و احساسات زجرآوری را با آنها تجربه می کنی.

اکنون که جای هر کس را تعیین کردی، اجازه نده کسانی که در دایره آخر جای دارند مستقیما" روح و روان تو را هدف قرار دهند. نگذار کسی اولویت زندگی تو باشد، وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی او هستی.

 

یک رابطه بهترین حالتش وقتی است که دو طرف در تعادل باشند.

شخصیت خودت را برای کسی تشریح نکن چون کسی که تو را دوست داشته باشد به آن توضیحات نیازی ندارد و کسی که از تو بدش بیاید، باور نمی کند!

وقتی دائم بگویی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمی شوی

وقتی دائم بگویی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی

وقتی دائم بگویی فردا انجامش می دهم، آن فردا هیچوقت نمی آید!

وقتی صبح بیدار می شویم دو انتخاب داریم: برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شویم و رویاهایمان را دنبال کنیم. انتخاب با ماست...

ما کسانی که به فکرمان هستند را نگران می کنیم و حتی به گریه می اندازیم و گریه می کنیم برای کسانی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستند!این یکی از حقایق عجیب زندگی است و اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست!




تاریخ: چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

یک زلزله ی شیرین برای زندگی شما

 


این واقعیتی مهم و انکار ناپذیر است که هر کس به دنبال ایجاد تغییر در زندگی خویش است، ابتدا باید به تغییر دادن خود فکر کند.

اگر می خواهید زندگی تان تغییر کند

همیشه فکر می کردم زندگی رو باید هر جوری که هست، پذیرفت. از اینکه بتوانم تغییر در زندگی ایجاد کنم، ناامید بودم و تصور می کردم هیچ چیز در حیطه اختیار و کنترل من نیست و حوادث هر طور که بخواهند مرا به دنبال خود می کشانند. این نگاه به زندگی به طور تدریجی، بر روح و ذهن من تاثیر گذاشت و موجب شد تا در اغلب موارد در مواجه با وقایع زندگی، همچون فردی دست بسته و ناتوان، تسلیم باشم. این اتفاق خوبی نبود و وقتی به این نتیجه رسیدم موفق شدم تا به تغییر خود بیندیشم. این مهمترین اتفاق بود و مقدمه ای برای اینکه بتوانم زندگی ام را تغییر دهم.



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگی کند. دستان پیرمرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم، و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد.
یک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید، در آنها غذا بخورید! و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر یک میز غذا می خوردند.

 




تاریخ: سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

 

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گوین

 



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید:

 چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟

دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم.

  سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

 و این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است  ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم. خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش واقعی  خود را از دست نمی دهیم و با ارزش هستیم.

به امید فردایی بهتر....




تاریخ: سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیز ترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر ۵ قاره جهان پخش می شود.

کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند.




ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

 

این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !

همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک باشد، بلندترین و گرانترین اتومبیل شهر را می خواهیم، می خواهیم با زیباترین و خوشگلترین دختر شهر ازدواج کنیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگر کاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی “موفقیت” بشناسند.

اما دکترِ داستانِ ما روحیه اش با این قیاس ها سازگار



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

 

همه چیز از خواستن شروع می شود..

خواستن، غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد، اینجاست که خواستن، قدرتش را به رخ می کشد …

مشکل انسان ها در خواستن ِ

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه د





ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: