دردواره ها
دردهای من جامه نیستند تازتن دراورم.
چامه وچکامه نیستند.
تابه رشته سخن دراورم.
نعره نیستند تازنای جان براورم .
دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنیست.
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست.
درد مردم زمانه است.
اولین قلم حرف دردرادردلم نوشته است.
دست سرنوشت خون دردرا باگلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ وبوی غنچه دل است.
پس چگونه من
رنگ وبوی غنچه رازبرگهای توبه توی ان جداکنم؟!...
ازطرف دوستان عزیز
نظرات شما عزیزان: